1 بنر فروشگاه
2 بنر فروشگاه
3 بنر فروشگاه
4 بنر فروشگاه
5 بنر فروشگاه
خواندنی ها
زندگی نامه و وصیت نامه شهید محمد بلباسی - شهید خان طومان

زندگی نامه و وصیت نامه شهید محمد بلباسی - شهید خان طومان

مشخصات شهید محمد بلباسی

نام و نام خانوادگی: محمد بلباسینام پدر : -----محل تولد : قائمشهرتاریخ ولادت: اسفندماه 1357تاریخ شهادت : 1395/02/16محل شهادت: خان طومان - حلب - سوریهمدت عمر: 38سالمحل مزار : گلزار شهدای قائم شهرقطعه و ردیف و شماره : ----کتاب مربوط به این شهید: برای زین آب

زندگی نامه شهید محمد بلباسی

محمد بلباسی متولد اسفندماه 1357 می باشد، این شهید بزرگوار دارای چهار فرزند به نام‌های فاطمه،مهدی،حسن و زینب است که زینب 6ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمدند.

خصوصیات اخلاقی شهید محمد بلباسی

ایشان بامفهوم صحیح آتش به اختیار بودن و روحیه جهادی در مقاطع مختلف از عمر کوتاه، اما پربرکتش آشنا شد و فهمید که اگر انسان از زمان خود به درستی استفاده کند و به هر اتفاقی در وقت و جایگاه خودش رسیدگی نماید، دیگر هیچ چیز در زندگی، قضا نمی‌شود.

روایت مادر شهید محمد بلباسی

همسر شهید درباره ی خصوصیات او اینگونه می گوید: «شهید بلباسی دانشگاه و دوران دانشجویی برایش بسیار ارزشمند بود و در این دوران نقش موثری در اردوی های جهادی و راهیان نور داشت که در انجامشان سر از پا نمی شناخت.»

«این شهید یک سرباز واقعی برای نظام و رهبری بود و همیشه بیان می‌کرد ما هم باید مانند مقام معظم رهبری که در دوران ریاست جمهوریشان حاضر بودند به فرمان امام در هر مکانی که لازم باشد حضور پیدا کنند حضور پیدا کنیم و آماده خدمت به انقلاب و مردم شریف باشیم.»

«شهید بلباسی عادت به انجام کارهای نو داشتند و در این زمینه علمدار بودند و از مسئولان خواست تا در دانشگاه‌ها فعالیت‌های فرهنگی قوی‌تری انجام شود و با انجام کارهای نو و بدیع و جذاب کردن فضا دانشجویان را به سمت فعالیت‌های فرهنگی هدایت کنند.»

روایت برادر شهید محمد بلباسی

برادر شهید بلباسی درباره این شهید می گوید:«محمد در انجام بسیاری از کارهای خیرخواهانه چه در مجموعه محیط کاریش( در سپاه ) و چه در محیط خارج از آن پیشقدم بود و با همین روحیه بود که نخستین تیم اردوی جهادی را با عنوان" علمدار " با حضور دانشجویان تشکیل داد تا بتوانند در مناطق محروم به مردم خدمت کنند.»

محمد برای انجام کارهای جهادی هیچگاه منتظر حکم سازمانی نبود ، چنان که وقتی در ورزقان زلزله آمد ، بدون این که منتظر رسیدن حکم سازمانی از مسیر پر پیچ و خم بروکراسی بماند ، تیم دانشجویی جهادی تحت امرش را برداشت و به منطقه رفت .

غبطه خوردن سردار علی فضلی

« کار جهادی محمد باعث شد تا سردار علی افضلی ، جانشین آن زمان سازمان بسیج غبطه اینگونه کار کردن را بخورد ، اما این بذل توجهات مسئولان ارشد سپاه در مسیر خدمت تاثیری در بردارم نداشت و او را مغرور نمی کرد چون همه کارها را بر اساس باورش انجام می داد.»

نحوه ی شهادت شهید محمد بلباسی

شهید محمد بلباسی از شهدای لشکر عملیاتی 25 کربلای مازندران و یکی از 13 نفری بود که در روز 17 اردیبهشت ماه سال 1395 در نبرد خان طومان به دست تکفیری ها به شهادت رسید.

وصیت نامه ی شهید محمد بلباسی

بسم الله الرحمن الرحیم

هوالشهید

با درود و سلام به پیشگاه امام عصر حضرت بقیة الله الاعظم و شهدای گرانقدر از ابتدای خلقت تا کنون خصوصاً شهدای مظلوم مدافع حرم و درود به محضر معمار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی(ره) و رهبر عظیم الشأن حضرت امام خامنه ای و آرزوی صحت و سلامت برای همه خادمین به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و پیروزی همه رزمندگان جبهه مقاومت اسلامی و مدافعین حرم.

شهادت می‌دهم به یگانگی خداوند و نبوت خاتم المرسلین حضرت محمد(ص) و ولایت امیرالمومنین علی ابن ابی طالب(ع) و یازده فرزند معصومش.

شکرگزاری خداوند متعال

خداوند متعال را شاکرم که خلقت مرا در بهترین عصر از خلقت بشر و در بهترین سرزمین، ایران اسلامی و در استان علوی و در خانواده مذهبی و انقلابی قرار داد، آنقدر الطاف و نعمات خداوند متعال بیشمار است که انسان قادر به شمارش و شکرگذاری آن نیست.

اصول زندگی شهید محمد بلباسی

این کمترین در اسفند ماه سال 1357 همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی در شهرستان قائمشهر دیده به دنیا گشودم و در خانوادهای تربیت شدم که یک شهید علی عباسی را تقدیم انقلاب اسلامی و یک شهید سردار علیرضا بلباسی را تقدیم دفاع مقدس کرده و پدر مرحومم جانباز جنگ تحمیلی بود و مادرم مرا با ذکر ائمه معصومین و توسل به این چهارده نور واحد شیر داده و تبعیت و سربازی ولی فقیه حضرت امام خامنه ای جزو اصول زندگی ما بود.

به پیشنهاد پدر عزیزم با دختری ازدواج کردم که فردی مومنه و عفیف بود و حاصل زندگی ما 3 فرزند فاطمه، حسن و مهدی هستند که مانند دسته گل، خداوند متعال به ما عطا فرمود.

گوش به فرمان ولی امر

در این برهه از زمان که ایران اسلامی، امالقرای جهان اسلام شده است و مسلمانان جهان که در بند طاغوت و پادشاهی هستند با تشکیل جبهه مقاومت چشم به ایران دوختند و می‌خواهند از الگوی انقلاب اسلامی ایران که به رهبری حضرت امام خمینی(ره) و همراهی مردم عزیز توانستند استکبار جهانی را با دست خالی از ایران بیرون کنند، استفاده کنند و گوش به فرمان حضرت امام خامنه ای هستند و دشمنان اسلام و شیعیان ایران از این جایگاه انقلاب اسلامی هراس پیدا کرده و به دنبال گسترش اسلام آمریکایی هستند.

آمریکا و هم پیمانانش با تربیت طلاب در حوزه های علمیه عربستان به دست اساتید وهابی ضد شیعه اقدام به تشکیل گروهای تروریستی برای اسلام هراسی و شیعه هراسی نموده است و با پول نفت کشورهای عربی مسلمان که اسلام شان هیچ خطری برای استکبار ندارد، اقدام به حمایت این گروه های تروریستی نموده است.

تجزیه کردن کشورهای مسلمان توسط رژیم صهیونیسم و آمریکا

با تشکیل طالبان به جان شیعیان و اهل سنت مردم افغانستان افتاد و بسیاری از مردم این کشور را به شهادت رسانده و بسیاری را آواره کرده است، سپس با تشکیل گروه تکفیری داعش به کشور عراق حمله کرد و به فکر تجزیه آنجا بود که با دخالت و همراهی ایران اسلامی به این امر موفق نشد.

خنثی کردن جنبش های اسلامی وسط دشمنان اسلام

سپس برای حفظ امنیت صهیونیسم جهان خوار اقدام به حمله به کشور سوریه نمود و شماری از مردم را آواره و بسیاری را به شهادت رسانده است، از طرفی هم در مقابل حزب الله لبنان و انتفاضه فلسطین و جنبش های اسلامی کشورهای عربی به مخالفین آن ها کمک نمود و به دنبال خنثی کردن این جنبش ها هستند.

سانسور رسانه ای

آمریکا و اروپا با پخش تصاویر خشونت های گروه های تروریستی و قتل عام کودکان و زنان و مردان و ساخت فیلم های مبارزه با این گروه های تروریستی خود را ناجی مردم جهان معرفی کرده و به مردم خودشان چنین القاء میکنند که اگر این مسلمانان تروریست را از بین نبریم این ناامنی به اروپا و آمریکا هم سرایت میکند و با انفجار برج های دوقلوی آمریکا و عملیات انتحاری و بمب گذاری در کشورهای اروپایی این رعب و وحشت را بر علیه مسلمانان ایجاد می نمایند و با سانسور رسانه ای از آگاهی مردم به واقعیت جلوگیری می کند و ایران را فتنه همه این اتفاقات معرفی نموده است.

درایت آیت الله خامنه ای

الحمدالله با درایت رهبر عظیمالشان ایران اسلامی که دائماً به دنبال معرفی چهره خبیث و شیطانی استکبار جهانی است، این نقاب دروغین دفاع از حقوق بشر از چهره آن ها برداشته شده و با ارسال نامه به جوانان اروپایی آن ها را نسبت به اتفاقات منطقه آگاه نمودند.

اکنون با تدبیر معظمله ایران با حضور مستشاری در بعضی از کشورهای اسلامی به فریاد مسلمانان رسیده و در این مسیر تعدادی شهید تقدیم کرده است و علت حضور مستشاری این کمترین در سوریه به عنوان مدافع حرم لبیک به امر رهبرم بوده است و مطمئناً جوانان ایران اسلامی نخواهند گذاشت دست این نا اهلان به حرم اهل بیت سلام الله علیهما برسد و با عنایت خداوند متعال و یاری امام عصر(عج) انشاالله همه این تروریست ها را نابود خواهیم کرد.

مردم آگاه باشید

مردم عزیز آگاه باشید اکنون دشمن با نقاب اسلام به میدان مبارزه با ما آمده است و این اتفاق ریشه تاریخی دارد و در زمان امیرالمومنین در جنگ صفین با نقشه عمر و عاص ملعون، خوارج قرآن را به نیزه کردند و با گفتن لا اله الا الله و محمد رسول الله یاران حضرت علی(ع) را فریب دادند و اصحاب امام را تنها گذاشتند و گفتند ما با قرآن نمی جنگیم و از حیله دشمن غافل شدند و قرآن ناطق را رها کردند و اکنون بعضی ها در داخل دارند این حرف ها را تکرار میکنند و ما را متهم به بردارکشی می‌کنند و حضور در این جبهه را باطل می‌دانند.

اما زهی خیال باطل که دوباره تاریخ تکرار شود، جوانان نسل سوم و چهارم گوش به فرمان رهبر هستند و نخواهند گذاشت پای آن‌ها به مرزهای کرمانشاه و همدان برسد و در این مسیر هم جوانان عزیزی به عنوان مدافع حرم اهل بیت(ع) به شهادت رسیدند که در حقیقت مدافع اسلام و مدافع دین خدا هستند و شهادت در این راه برای ما افتخار است.

صحبت های شهید بلباسی با همسرش

و حالا چند کلامی با همسر عزیزم و فرزندان دلبندم.

همسر وفادار و مهربانم سلام، خدا را گواه میگیرم که اگر نبود همراهی و همدلی شما بنده به این سعادت دست پیدا نمی‌کردم.

بارها شما آزموده شدید و در سخت ترین شرایط با تمامی کمی و کاستی‌ها با من همراه بودی و هیچ وقت در انجام کار خیر مانع من نشدی و حتی مرا تشویق به انجام آن کردی، در صورتی که این همراهی شما سختی زیادی به همراه داشت و دوری من از خانه خللی در زندگیمان ایجاد نکرد و مانند یک شیرزن امورات منزل را رتق و فتق کردی و هر سه فرزندمان را به نحو شایسته تربیت کردی و تنها نگرانی شما کسب حلال و آوردن لقمه حلال برسر سفره بود و مرا توصیه به تقوی و دوری از گناه میکردی و هیچوقت از من راحتی و آسایش دنیا را نخواستی و همیشه به فکر آسایش و راحتی خودمان و فرزندانمان بودی.

با اینکه تازه از مأموریت تقریبا یک ماهه جنوب برگشته بودم و بعد از 4 شب ساعت 10 شب مطلع شدم باید به سوریه عازم شوم و این موضوع را به شما گفتم، شما لحظه ای درنگ نکردی و فرزند در راهمان هم مانع رفتن من نشد و با روی گشاده از رفتن من برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) استقبال کردی، این هم آزمون دیگری بود که باز هم شما سربلند از آن بیرون آمدی.

همسر عزیزم! مطالبی که عرض کردم گوش های از دریای خوبی ها و عشق و محبت شما بود.

الان که دارم این وصیت نامه را می نویسم خیلی دلتنگ شدم و گریه امانم نمی‌دهد، بنده لایق شهادت نیستم، اما اگر خداوند متعال به این کمترین عنایتی بکند و مرگ ما را شهادت در راهش رقم بزند، آن را مدیون تو هستم.

وعده ما ان شاءالله در محضر بی بی زینب(س) و ائمه معصومین، برای تو صبر زینبی را آرزو میکنم، از طرف من روی فرزندانم را ببوس و به فرزند چهارم بگو این سختی ها، آسایشی به همراه خواهد داشت و دلتنگ بابا نباشد.

صحبت های شهید بلباسی با دخترش

فاطمه جونم! دختر بابا سلام، اگر دوست داری باز هم همدیگه رو ببینیم باید ظاهرت مثل باطنت اسلامی و قرآنی باشد، مانند مادرت محجبه و عفیف باش، در مقابل سختی ها صبور باش.

صحبت های شهید بلباسی با پسرانش

حسن جون! مهدی جون! سلام

حالا بعد از بابا مرد خونه شما هستید، مواظب مادر و خواهرتون باشید که احساس تنهایی نکنند، خویشتندار باشید و احساس غریبی نکنید.

فرزندان گلم! نماز که ستون خیمه دین است را سبک نشمارید، احترام به مادر از واجبات شماست، در محضر روحانی حقیقی زانو بزنید و درس دین بیاموزید.

آخرت خود را به دنیای فانی نفروشید، کمک به مستمندان و محرومین را فراموش نکنید، در عرصه های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی حضور فعال داشته باشید، گوش به فرمان ولی فقیه زمان خود باشید، ادامه دهنده راه شهدا باشید، نگذارید این عَلَم به زمین بیافتد، خوش خلق و مودب باشید، به همدیگر محبت کنید، صله رحم را به جا آورید و قطع رحم نکنید.

صحبت های شهید بلباسی با مادرو پدرش

حالا چند کلامی با خانواده ام

مادر مهربان! سلام، فقط بگویم از جبران زحماتی که برای من کشیدی عاجزم، ممنون شما و پدر مرحومم هستم که با سختی و مشقت فراوان موجبات آسایش و راحتی ما را فراهم کردید و با کسب روزی حلال و شیر پاک ما را در مکتب ائمه معصومین تربیت کردید.

صحبت های شهید بلباسی با خواهر و برادرانش

و اما برادر و خواهران گرامی ام

الحمدالله همه شما در دامن پدر و مادری تربیت شدید که متخلق به اخلاق اسلامی هستید، دنیا محل گذر است، ابد در پیش دارید و به فکر توشه آخرت باشید، در برابر مصائب و مشکلات خویشتن دار باشید.

من هر چه دارم از دعای خیر پدر و مادر است، برادر عزیزم لحظه ای از مادر غافل نشو، نهایت احترام را به او بگذار و مثل کوه پشت سر ایشان بایست، انجام واجبات، ترک محرمات و کسب حلال را سر لوحه زندگیات قرار بده، ادامه دهنده راه شهدا و گوش به فرمان رهبر باش، جای خالی پدر را برای فرزندانم پر کن.

طلب حلالیت از فامیل

از همه فامیل ها، عمو، دایی، عمه، خاله، دامادها و خواهرزاده ها و برادرزاده ها و دیگر فامیل ها طلب حلالیت دارم، اگر قصوری از این حقیر سر زده از همه شما طلب حلالیت دارم، امیداوارم مرا به بزرگی خودتان عفو بفرمائید.

توصیه ی شهید بلباسی به همکارانش

اما توصیه به همکارانم

خدا را شاکرم که لباس سپاه را بر تن کردم و با بهترین ها همکار بودم و لحظه ای از کار کردن در سپاه پشیمان نیستم و به آن فخر میکنم.

همکاران عزیزم! سپاه یک نهاد انقلابی است قدر آن را نمی شود با حقوق و مزایای ماهیانه مشخص کرد، این نهاد به قیمت خون شهدا و ایثارگریِ ایثارگران شکل گرفته و اگر کسی به نگاه شغل و کسب درآمد ماهیانه به این نهاد پا گذاشته باید نگاه خود را اصلاح کند یا باید از این نهاد خداحافظی کند، وگرنه به خون شهدا خیانت خواهد کرد.

دشمنان این نظام به سپاه چشم طمع دوخته اند، زیرا سپاه خار چشم دشمنان شده است و میخواهند با دنیاطلبی و اشرافیگری ما را خنثی کنند.

همکاران عزیز! هوشیار باشید، گوش به فرمان فرمانده کل قوا باشید.

از همه همکارانم! خصوصاً بسیجیان عزیز که در مأموریت های مختلف اروهای جهادی، اردوهای راهیان نور، این حقیر را همراهی کردند، صمیمانه قدرشناسی میکنم، اگر اشتباهی از این کمترین سر زده از همه شما عذرخواهم.

در پایان اگر دوستان و همکاران و بستگان از من حقیر طلبی دارند، میتواند به خانواده ام مراجعه و آن را وصول نماید.

کتاب «اینجا بدون تو» به قلم محبوبه بلباسی همسر شهید محمد بلباسی رو می تونین از وبسایتمون سفارش بدین...

1404/09/13
شهید مدافع حرمی که برای زائرانش دعا می کند ...

شهید مدافع حرمی که برای زائرانش دعا می کند ...

شهید سجاد زبرجدی: اسطوره‌ای از شهدای مدافع حرم

شهید سجاد زبرجدی سهراب، یکی از شهدای والامقام مدافع حرم است که نامش با رشادت و ایمان گره خورده است. او که متولد 19 بهمن 1370 در تهران و محله خانی‌آبادنو بود، زندگی کوتاه اما پربار خود را وقف دفاع از حریم اهل بیت (ع) و اسلام کرد. شهید زبرجدی از بسیجیان فعال و نمونه پایگاه مقاومت کمیل و تکاور نیروی ویژه تیپ صابرین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود.

محل شهادت شهید سجاد زبرجدی

شهید سجاد زبرجدی در تاریخ 7 مهر 1395 (برابر با دوم اکتبر 2016) در جنوب غربی شهر حلب سوریه و در دفاع از حرم مطهر حضرت زینب (س) به دست تروریست‌های تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل آمد. این شهید عزیز، بارها برای دفاع از حرم عازم سوریه شده بود و سرانجام در 25 سالگی، به آرزوی دیرینه‌اش، شهادت، دست یافت.

محل دفن شهید سجاد زبرجدی

پیکر مطهر شهید مدافع حرم سجاد زبرجدی پس از تشییع باشکوه در تهران، در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران به خاک سپرده شد. مزار این شهید بزرگوار در قطعه 50، ردیف 117، شماره 14 قرار دارد و امروز به میعادگاهی برای عاشقان و ارادتمندان شهدا تبدیل شده است. بسیاری از زائران برای درددل و طلب حاجت، بر سر مزار او حاضر می‌شوند.

وصیت‌نامه شهید سجاد زبرجدی: پیامی از دیار عاشقان

وصیت‌نامه شهید سجاد زبرجدی یکی از تاثیرگذارترین و معروف‌ترین وصیت‌نامه‌های شهدای مدافع حرم است که حاوی نکات عمیق عرفانی و اخلاقی است. بخش‌هایی از وصیت‌نامه این شهید عزیز به شرح زیر است:

وعده حضور بر سر مزار: یکی از فرازهای بسیار خاص و دلنشین وصیت‌نامه ایشان این است: « اگر درد و دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند حاضر هستم. من منتظر همه شما هستم.» این جمله نشان‌دهنده ارادت خالصانه و ارتباط معنوی عمیق او با زائران مزارش است.

اهمیت دائم‌الوضو بودن و نماز اول وقت: شهید زبرجدی در وصیت‌نامه خود بر دائم‌الوضو بودن تاکید کرده و می‌نویسد: «شما چهل روز دائم الوضو باشید خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد.» همچنین بر اهمیت خواندن نمازهای واجب در اول وقت اشاره می‌کند.

سوره واقعه و نماز شب: او به خواندن سوره واقعه هر شب و تاثیر آن در رفع فقر اشاره دارد و نماز شب را راه رسیدن انسان به مقامات والا می‌داند.

ارتباط با امام زمان (عج): شهید زبرجدی بر غربت امام زمان (عج) تاکید کرده و از همه می‌خواهد که ایشان را فراموش نکنند و بعد از نمازهای یومیه، دعای فرج را قرائت کنند. او همچنین گناهان را سیلی بر صورت حجت ابن الحسن (عج) می‌داند.

توصیه به تلاوت زیارات: در پایان، شهید سجاد زبرجدی سه چیز را برای تلاوت روزانه توصیه می‌کند: زیارت عاشورا، نافله و زیارت جامعه کبیره.

شهیدی که قول داده برای زائرانش دعا کنددر بهشت زهرای تهران قطعه 50، [ قطعه: 50 ردیف: 117 شماره: 14] شهیدی خوابیده است که قول داده برای زائرانش دعا کند.سنگ قبر ساده او حرفهای صمیمانه اش و قولی که به زائرانش می دهد دل آدم را امیدوار می‌کند. متن کامل وصیتنامه خواندنی شهید مدافع حرم شهید والا مقام سجاد زبرجدی

سلام علیکم و رحمة الله

خداوند منان، تمام مخلوقات خود را در اختیار اشرف مخلوقات قرار داد.

تا اشرف مخلوقات حق را از باطل تشخیص دهد و سپس حق را انتخاب نموده و دائم به یاد و رضای خداوند مشغول باشد تا از حق منحرف نشود.

ا‌گر این بنده اشتباه کند تمام محیط اطراف به او تذکر می‌دهند،

ا‌گر گوش و چشم او نمرده باشد اثبات این جمله بسیار ساده است!

شما چهل روز دائم الوضو باشید خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد.

نمازهای واجب خود را دقیق اول وقت بخوانید، خواهید دید که چگونه درهای خداوند در مقابل شما باز خواهد شد.

سوره واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی‌گرداند.

«انسان ا‌گر می‌خواهد به جایی برسد، با نماز شب می‌رسد.»

برادران و خواهران من، ا‌گر ما در راه امام زمان عجل الله تعالی فرجه نباشیم بهتر است هلاک شویم.

 و ا‌گر در راه امام زمانمان استوار بمانیم بهتر است آرزوی شهادت کنیم، زیرا شهادت زندگی ابدی است.

 برادران و خواهران من، امام زمان عجل الله تعالی فرجه غریب است. نباید آقا را فراموش کنیم، زیرا آقا هیچ وقت ما را فراموش نمی‌کند و مدام در رحمت دعای خیرش هستیم.

از شما بزرگواران خواهشی دارم، بعد از نمازهای یومیه دعای فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید، زیرا امام منتظر دعای خیر شما است. هر گناه ما، مانند سیلی است برای حجت ابن الحسن (ارواحنا فداه)

سه چیز را هر روز تلاوت کنید: 1- زیارت عاشورا 2- نافله 3- زیارت جامعه کبیره

 «ا‌گر درد دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند حاضر [و] پاسخگو هستم.»

من منتظر همه شما هستم. دعا می‌کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شهید شود.

خداوند سریع الاجابه است،

پس اگر می‌خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با یاد خوش و فاتحه یاد کنید.

همه ما همدیگر را در آخرت زیارت می‌کنیم. یکی با روی ماه و یکی با روی سیاه، انشالله همه با روی ماه باشیم.

و سلام را به امام زمان بفرستید تا رستگار شوید.

خواندن فاتحه و یاد شما بسیار موثر است برای من، پس فراموش نکنید و از من راضی باشید.

همه شما را به جان حضرت زهرا علیها السلام قسم می‌دهم که من را فراموش نکنید و زیاد یادم کنید.

من هم حتما شما را یاد می‌کنم. نگذارید شیطان باعث جدایی ما بشود. والسلام علیکم

جهت سفارش کتاب حواسم هست به قلم شیرین زارع پور از انتشارات روایت فتح می تونید اقدام کنید ...

1404/09/11
پویش کتابخوانی خط امین (فصل دوم)

پویش کتابخوانی خط امین (فصل دوم)

نام کتاب: ایستگاه خیابان روزولت

روایتی مستند از تسخیر سفارت آمریکا در تهران

نویسنده: محمد محبوبی

ناشر: مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی

*****************

نام کتاب: پاسیاد پسر خاک

روایت زمانه و زندگی حجت الاسلام حاج علی اکبر ابوترابی فرد

نویسنده: محمد قبادی

ناشر: سوره مهر

*****************

نام کتاب: همسفر آتش و برف

روایت فرحناز رسولی از زندگی سعید قهاری سعید

نویسنده: فرهاد خضری

ناشر: روایت فتح

*****************

نام کتاب: خانوم ماه

روایت زندگی خانم ناز علی نژاد همسر شهید شیرعلی سلطانی

نویسنده: ساجده تقی زاده

ناشر: به نشر

*****************

نام کتاب: تب ناتمام

روایت زندگی شهلا منزوی مادر جانباز شهید حسین دخانچی

نویسنده: زهرا حسینی مهرآبادی

ناشر: حماسه یاران

*****************

نام کتاب: روح الله

روایت زندگی و زمانه ی امام روح الله

نویسنده: هادی حکیمیان

ناشر: شهرستان ادب

******************

نام کتاب: بیست سال و سه روز

روایت زندگی شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی

نویسنده: سمانه خاکبازان

ناشر: روایت فتح

************************

خرید مجموعه 7 جلدی به صورت یکجا

1404/09/08
معرفی کتاب یک روز از زندگی عابد سلامه

معرفی کتاب یک روز از زندگی عابد سلامه

رمان «یک روز از زندگی عابد سلامه» نوشته ناتان ترال، داستانی تکان‌دهنده از واقعیت زندگی فلسطینیان در سرزمین‌های اشغالی است. روایت داستان با روزی عادی آغاز می‌شود که میلاد، پسر پنج‌ساله عابد، برای اولین اردوی مدرسه‌اش آماده می‌شود. اما تصادفی مرگبار، زندگی عابد را دگرگون می‌کند و او را در سفری دردناک برای یافتن پسرش فرو می‌برد. این سفر، تصویری بی‌پرده از موانع روزمره و سختی‌های تحمیل‌شده بر فلسطینیان، از محدودیت‌های اداری تا پاسگاه‌های نظامی، را به تصویر می‌کشد.

این کتاب با زبانی روان و احساسی عمیق، نه‌تنها داستانی تأثیرگذار است، بلکه نقدی صریح بر بی‌عدالتی‌ها و سرکوب‌های نظام‌مند علیه فلسطینیان ارائه می‌دهد. «یک روز از زندگی عابد سلامه» برای علاقه‌مندان به ادبیات داستانی با مضامین اجتماعی و انسانی و کسانی که به دنبال درک واقعیت‌های تلخ زندگی در سایه اشغالگری هستند، اثری ارزشمند و تأمل‌برانگیز خواهد بود.

معرفی کتاب یک روز از زندگی عابد سلامه

رمان «یک روز از زندگی عابد سلامه» به قلم نویسنده یهودی ناتان ترال، داستانی تلخ و تأمل‌برانگیز درباره زندگی فلسطینی‌ها در سرزمین‌های اشغالی است. این کتاب که به‌تازگی با ترجمه مریم مهدوی منتشر شده، برنده جایزه پولیتزر و مورد تحسین نشریات معتبری همچون نیویورکر، اکونومیست، تایم و فایننشال تایمز به‌عنوان یکی از بهترین کتاب‌های سال قرار گرفته است.

خلاصه داستان

ماجرا با هیجان میلاد، پسر پنج‌ساله عابد سلامه، برای رفتن به اولین اردوی مدرسه‌اش آغاز می‌شود. در صبح روزی بارانی، میلاد با مادرش خداحافظی می‌کند، درحالی‌که پدرش، عابد، هنوز خواب است. این آغاز روزی است که زندگی عابد را برای همیشه تغییر می‌دهد.

چند ساعت بعد، عابد در ترافیک سنگین یکی از معدود جاده‌هایی که فلسطینی‌ها اجازه تردد در آن را دارند، گیر می‌کند. خبری از تصادفی مرگبار پخش می‌شود: یک کامیون غول‌پیکر واژگون شده و اتوبوسی حامل دانش‌آموزان در حال سوختن است. عابد بلافاصله خود را به محل حادثه می‌رساند. او با صحنه‌ای دلخراش از اجساد کودکان روبه‌رو می‌شود، اما اثری از میلاد پیدا نمی‌کند.

عابد برای یافتن سرنوشت پسرش وارد سفری پر از درد، رنج و چالش می‌شود. او به‌عنوان یک فلسطینی با موانع اداری و فیزیکی بی‌شماری مواجه است. مدارک شناسایی‌اش او را از عبور از پاسگاه‌های نظامی بازمی‌دارد و دسترسی به بیت‌المقدس برای او غیرممکن است. این سفر، تصویری بی‌پرده از زندگی روزمره و سختی‌های فلسطینیان را به نمایش می‌گذارد.

پیام کتاب یک روز از زندگی عابد سلامه

این داستان، فراتر از یک روایت تخیلی است و بازتابی از واقعیت تلخی است که فلسطینی‌ها با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنند. ناتان ترال با قلمی قدرتمند و متأثر از واقعیت، تصویری از زندگی در سایه اشغالگری و سرکوب را ارائه می‌دهد. او با ترسیم موانع اجتماعی، سیاسی و انسانی که فلسطینیان با آن مواجه‌اند، از مخاطبان می‌خواهد که درک عمیق‌تری از این بحران انسانی پیدا کنند.

ویژگی‌های برجسته کتاب

نگاه انسانی به ماجراهای فلسطینی‌ها: ترال در این کتاب توانسته است احساسات و تجربه‌های روزمره فلسطینیان را به تصویر بکشد.

نقد وضعیت سیاسی و اجتماعی: کتاب نقدی جسورانه و عمیق بر شرایط اشغال سرزمین‌های فلسطینی است.

زبان ساده و تأثیرگذار: نویسنده با استفاده از زبانی روان، داستانی تأثیرگذار و قابل‌فهم برای مخاطبان جهانی خلق کرده است.

هدف نویسنده

ناتان ترال در انتهای کتاب از امیدش برای تغییر وضعیت فلسطینیان سخن می‌گوید. او امیدوار است این اثر بتواند آگاهی عمومی را نسبت به شرایط سخت و بی‌عدالتی‌های رواشده به مردم فلسطین افزایش دهد.

مخاطبان کتاب

این کتاب برای افرادی که به مسائل انسانی و بحران‌های اجتماعی علاقه‌مند هستند و به دنبال درک عمیق‌تری از وضعیت فلسطین‌اند، تجربه‌ای ارزشمند و تأمل‌برانگیز خواهد بود. همچنین مناسب برای خوانندگانی است که به ادبیات داستانی با مضامین اجتماعی و سیاسی علاقه دارند.

جمع‌بندی

«یک روز از زندگی عابد سلامه» اثری است که به‌زیبایی قصه‌ای انسانی را روایت می‌کند، قصه‌ای که صدای مردم مظلوم فلسطین را به گوش جهان می‌رساند. این کتاب خواننده را با حقیقت تلخ اشغال و مبارزه برای بقا آشنا می‌کند و او را به تفکر وامی‌دارد.

جهت ثبت سفارش کتاب کلیک کنید...

1404/08/17
خلاصه کتاب یک روز بعد از حیرانی

خلاصه کتاب یک روز بعد از حیرانی

کتاب یک روز بعد از حیرانی، زندگی نامه داستانی شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری، نوشته ی فاطمه سلیمانی ازندریانی می‌باشد و توسط انتشارات شهید کاظمی به چاپ و نشر رسیده است.

معرفی کتاب یک روز بعد از حیرانی

در چندین سال گذشته زندگینامه‌های زیادی از شهدای هشت سال دفاع مقدس و مدافعان حرم منتشر شده که هر کدام طرفداران خاص خود را نیز دارند. کتاب یک روز بعد از حیرانی از زمان کودکی شهید دهقان امیری آغاز می‌شود و بعد از شرح دوران مدرسه، دانشگاه و خصوصیات اخلاقی‌اش به شهادت او ختم می‌شود.

شهید محمدرضا دهقان امیری به عنوان یک جوان دهه هفتادی، زندگی جالبی داشته و ماجراهای ساده، شیرین و تاثیرگذاری را از سر گذرانده است. او در دوران نوجوانی در دبیرستان علوم و معارف اسلامی امام صادق (ع) درس خواند و پس از آن برای ادامه تحصیل رشته فقه و حقوق اسلامی را انتخاب کرد. هم اکنون مزار این شهید براساس وصیت خودش، در امامزاده علی اکبر چیذر قرار دارد.

خلاصه کتاب یک روز بعد از حیرانی

شهید مدافع حرم محمد رضا دهقان امیری متولد 26 فروردین 1374 در استان تهران است که در بیست سالگی، 21 آبان 1394 با عنوان بسیجی تکاور راهی سوریه شد و همزمان با آخرین روزهای ماه محرم الحرام در نبرد با تروریست‌های تکفیری در حومه حلب به شهادت رسید و در امامزاده علی‌اکبر چیذر به خاک سپرده شد.

محمدرضا دانش آموخته‌ی دبیرستان علوم و معارف اسلامی امام صادق (ع) و دانشجوی سال سوم فقه و حقوق اسلامی در مدرسه عالی شهید مطهری بود.

در این کتاب سرگذشت این شهید بزرگوار را از زبان خانواده، دوستان، نزدیکان و همرزمانش می‌شنوید.

این کتاب از چند بخش تشکیل شده است؛

زندگی نامۀ داستانی شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری به روایت خانواده:

فاطمه طوسی، مهدیه دهقان امیری و محمدمحسن دهقان امیری

به روایت دوستان:

صادق محکی، سیدعلی مدرسی، شهاب محمدی، علی اکبر حاجی حسن، علی حسنلو، محمدحسین موحدی نژاد و همرزمان گمنام

متن کتاب یک روز بعد از حیرانی

مثل اینکه برای بزرگ شدن خیلی عجله داشتی. با اینکه خیلی پرخور بودی اما قبل از دو سالگی خودت دست از شیرخوردن کشیدی. دهانت را پر از شیر می‌کردی اما شیر را قورت نمی‌دادی. سر می‌چرخاندی و شیر را روی زمین می‌ریختی.

خیلی هم زود به حرف افتادی. مثل مهدیه. حرف زدن که چیزی نیست. دوساله بودی که از حفظ شعر می‌خواندی. آهنگ یکی از این سریال‌های طنز جنگی را از حفظ بودی. “بهترین تابستان من” همان که شخصیت اول فیلم یک پسربچهء سرتق بود. مثل خودت. حتماً یک چیزی می‌دانستی که توی دو سالگی آهنگ سریال را از حفظ کرده بودی.

-پشت سنگر، گشته پنچر، ماشین فرمانده لشگر …

همین شعر را برای خانم‌های کاروان مشهد می‌خواندی و خودت را توی دل همه‌شان جا می‌کردی. همان سفر مشهدی که تا آن دنیا رفتی و برگشتی.

زخم خورده و غریب

قبل از اعزام باید فرم تعاون را پر می کردید. بخشی که مربوط به امور بعد از رزم است. جانبازی، اسارت، مفقودالاثرشدن یا شهادت. تعاون آدم را یاد شرکت های تعاونی می اندازد و من ربطش با شهادت و اسارت و مفقودالاثرشدن را نمی دانم. پُرکردن فرم تعاون هم دل بزرگی می خواهد. مثلاً خیال کن که یک فرم دستت بدهند و یکی از سؤالاتش این باشد: محل دفن؟ به همین راحتی! البته برای یکی مثل تو که سخت نبوده. تو را چه باک از مرگ؟ عین خیالت هم نبود حتماً. تو محل دفنت را خیلی قبل تر انتخاب کرده بودی. همان موقعی که مامان فاطمه را از بین جمعیت بیرون کشیده بودی و گفته بودی من را اینجا دفن کنید. آن لحظه هم شک ندارم که بدون تأمل و حتی لحظه ای ترس از مرگ جلوی قسمت مربوطه نوشتی «چیذر»

چه خوش اشتها هم بودی! چه دل قرصی هم داشتی. شک نداشتی که تا ابد همان جا آرام خواهی گرفت. تو منتظر رفتن بودی و جواز رفتن صادر شده بود. بالاخره بر بال آرزوهایت سوار شدی و پرواز کردی به سمت حرم عمۀ سادات. توی هواپیما روضه می خواندید…

جهت سفارش کتاب یک روز بعد از حیرانی به قلم فاطمه سلیمانی ازندریانی از انتشارات شهید کاظمی کلیک کنید...

1404/08/02
نگاهی به کتاب «ماهرخ»/ وقتی جنگ از بیرون و درون شعله می‌‌کشد

نگاهی به کتاب «ماهرخ»/ وقتی جنگ از بیرون و درون شعله می‌‌کشد

جنگ برکت و رحمت را از بین می‌برد اما در عوض این انسان‌ها هستند که در سرما و یخبندانی جنگ، با تولید مقاومت، دفاع و مبارزه، برکت و رحمت درونی‌شان را بین همدیگر تکثیر کنند.

کتاب«ماهرخ» روایتی است واقعی از زندگی یک سال و نیمه سخت و طاقت‌فرسای «سیده ماهرخ حسینی» در حصار جبهه‌النصره و جیش الحر که برای زنده ماندن از کشتار و خرابی می‌جنگد و حتی خانواده شوهرش نیز بنا به لو دادن او به نیروهای مسلح را دارند.  معصومه قیطاسی پژوهشگر و رمان نویس دفاع مقدس یادداشتی بر این کتاب نوشته است.

این یادداشت که برای انتشار در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار گرفته، در ادامه می‌آید:

کتاب ماهرخ روایت زنی‌ست ایرانی که تصمیم بزرگی دارد؛ اما سرنوشت تقدیری دیگری می‌نویسد و این جبر روزگار، زندگی و خاطراتش را پر تنش می‌کند. فضاسازی، شخصیت‌پردازی و نشان دادن دقیق مکان و زمان پر از تصویر است برای مخاطب و این نشانگر همکاری دو طرفهٔ مصاحبه‌شونده و مصاحبه‌گیرنده است و صداقت راوی در بیانِ جزء به جزء احوالات بیرونی و درونی‌اش. جنگی شروع شده و دامن همه را می‌گیرد. بسیاری افراد مقابل هم می‌ایستند. ماهرخ در این بازه زمانی و درون محاصره نمایندهٔ ایران و ایرانی‌ست که شاهد پاکی و شجاعت و درایتش در لحظات حساس زندگی در کنار فرزندانش هستیم.

جنگ اثراتش معلوم است، تخریب و ویرانی. تک تک افراد حال و آینده را زنجیروار عین دومینو در برمی‌گیرد. سیده ماهرخ زنی است شجاع، بساز، متفکر و دوراندیش و مادری فداکار و از خود گذشته که به خوبی از پس به تصویر کشیدن یک زن مسلمان شیعه ایرانی برمی‌آید و مهر تأیید این نکته در صفحه 325 است.

با دیالوگی که بین او و درجه‌دار حاجز رد و بدل می‌شود که پی به این مهم و سرمایه‌اش در عشق امام علی علیه السلام می‌بریم. چند بار به حصار می‌رود و برمی‌گردد برای رساندن غذا به زنان و کودکان چند بار جان خود را به خطر می‌اندازد.

 «اگر رفتی توی حصار و برنگشتی چه؟!»

 «خوب عمرم به دنیا نبوده.»

 «اگر داعش تو را دستگیر کرد و خواست معاوضه‌ات بکند چه.»

 «بگو مرا بکشند ارزش معاوضه ندارم.»

 «امیرالمؤمنین شبها برای بچه‌های یتیم غذا می‌برد اگر من نصفه شب بیایم تو اجازه می‌دهی بروم غذا بگذارم دم در خانه بچه یتیم‌هایی که در حصار هستند.»

 و با این جمله درجه‌دار حاجز را خلع سلاح می‌کند. از این چند دیالوگ به سرمایه دار بودن و مسئولیت پذیری‌اش در خصوص دیگر افراد جامعه و حتی خانواده برادرهای محمد که از هیچ کدام‌شان هم دل خوشی ندارد، به شجاعت و جسارت زنانه‌اش احسنت می‌گوییم. تصویر جلد کتاب دو کلمه را در ذهن مخاطب تصویر می‌کند، سفر و جنگ. گوشواره‌ای فشنگی آویزان به گوشی زنانه، معنای ژرف موازی در ذهن مخاطب تولید و اثرش را گوشزد می‌کند. سفر که هم موازنه درونی دارد هم بیرونی و جنگ که باز هم موازنه بیرونی و درونی دارد. جنگ بیرونی درون افراد را نشانه می‌رود و عین همان سفر که درون راوی را درگیر سفری عمیق‌تر می‌کند. جنگ برکت و رحمت را از بین می‌برد اما در عوض این انسان‌ها هستند که در سرما و یخبندانی جنگ، با تولید مقاومت، دفاع و مبارزه، برکت و رحمت درونی‌شان را بین همدیگر تکثیر کنند.

وقتی جنگ از درون و بیرون ماهرخ منفجر می‌شود

 سفرِبیرونی و درونی، جنگِ بیرونی و درونی؛ هر دو درون و بیرون راوی، موازی هم پیش می‌روند. تصمیم مهاجرت و تحصیل در رشته کارگردانی در آلمان را بازگو می‌کند. مادر از درون عین نارنجک ضامن کشیده منفجر می‌شود. آرامشش تا راوی را پای عقد در حسینیه مقابل محمد و شیخ سُنی ننشانده، سامان نمی‌یابد. اینجا انتخاب مادر بد از بدتر است که پای ماهرخ به زندگی پر فراز و نشیب محمد اهل فلسطین و ساکن سوریه باز می‌شود و جنگ از درون و بیرون ماهرخ شعله ور می‌شود. مخاطب با خواندن صفحات کتاب، شاهد تغییر و تحولات درونی راوی است. راوی قدم در میدان پرتنشی می‌گذارد. اثرات حصار در نالهٔ بچه‌ها از گرسنگی، بیماری و ضعف رورو و دله و مجد و مصطفی. ایثار و فداکاری راوی به خاطر جگر گوشه‌هایش؛ همزاد پنداری عمیقی بین مخاطب و متن پیش می‌آورد. ماهرخ با تک به تک روزهایی که پشت سر می‌گذارد، شاهد زبانه کشیدن شعله‌های مقابله و مبارزهٔ درونی و در نهایت ساخت روحانی درونش است.

 نکته‌ای که به نظرم در تولید متن خاطره مهم است، اول: صداقت راوی است و دوم: همکاری میانِ مصاحبه شونده و مصاحبه‌گر و سوم: تدوین و نگارش نویسنده و چهارم: داشتن یک ویراستیار است. متن باید از نثری روان و ساده برخوردار باشد و جملات و پارافها حاوی ریتم تند و کند تا مخاطب به درستی به درک و فهم و همزادپنداری متن برسد.

«ماهرخ» خاطرات سیده ماهرخ حسینی از درگیری‌های سوریه به قلم مهشید اسماعیلی در 352 صفحه به همت نشر خط مقدم روانه بازار نشر شده است.

کتاب ماهرخ به قلم مهشید اسماعیلی از انتشارات خط مقدم رو از اینجا سفارش بدین

1404/08/02
کمی تا قسمتی منصفانه درباره کتاب ممنوع الخروج / احسان مینایی راد

کمی تا قسمتی منصفانه درباره کتاب ممنوع الخروج / احسان مینایی راد

جنگ سوریه فقط داعش نیست

کتابی از جنس تاریخ شفاهی؛ اما در شکل و قالب قصه‌ای خواندنی. روایتی که بیشتر ارکان قصه و داستان را با خود به همراه دارد. چارچوبش معلوم است و پیرنگ قرص و محکمی دارد و شروع و میانه و پایان بندی‌اش مشخص دارد.

کتاب «ممنوع الخروج» به روایت اول شخص است. قهرمانی که برای خواننده ملموس و اصطلاحا دست‌یافتنی است. حسش می‌کنی. گاهی اوقات مثل همه ما فراموشکار است، برخی جاها خطا می‌کند، بچه هیاتی است و عاشق اهل بیت علیهم السلام. مردم‌دار است و مردمی. جوانی است اهل خطر، اما می‌ترسد. اطرافیانش از دست او عصبانی و گاه خوشحال می‌شوند و کلی صفات دیگر که خواننده با او هم‌ذات‌پنداری می‌کند و علاقمند است با او تا خود سوریه و خط مقدم برود. هر چه جلوتر می‌رویم، درون‌مایه طنز کتاب بیشتر می شود.

در «ممنوع الخروج: قصه یک جوان 27 ساله سبزواری سمج و پرماجرای 120کیلویی را می‌خوانیم که حاضر می‌شود سختی‌ها، آموزش‌ها و تمرین‌ها و نخوردن‌ها و رفتن‌ها و برگشتن‌هایی را تحمل کند و حالا40کیلو کاهش وزن دهد تا به آرزویش یعنی سوریه برسد.

استفاده‌ به‌جا و به اندازه‌ نویسنده از عناصر لهجه، صراحت‌گویی، شوخ طبعی‌ها، بذله‌گویی و تیکه‌پراکنی‌ها، افسوس خوردن‌ها و پرورش و تکامل آنها مناسب است. به عبارتی کتاب «ممنوع الخروج» اصطلاحاً ماشینی تدوین و نوشته نشده است. واقعی و اصیل و زلال است. و همین اصالت و واقعیت، خواننده را به هبجان می‌آورد. برخی اوقات از بعضی کارهای و اتفاقات پیش آمده در مسیر کتاب لَجَت می‌گیرد و برخی اوقات افسوس می خوری و برخی مواقع همراه با شخصیت های کتاب اشک می‌ریزی.

یکی دیگر از ویژگی‌های کتاب «ممنوع الخروج» این است که مقدمه خسته‌کننده و اطلاعات اضافی ندارد و به سرعت وارد اصل قصه می‌شود و توانسته است حس کنجکاوی و علاقه را در خواننده ایجاد کند. قصه کتاب با شهادت یکی از دوستان سید (همان ابونصیر و شخصیت اصلی کتاب) شروع می‌شود و خواننده خودش را به سرعت در زمان و مکان و رویدادی مشخص می‌یابد.

عطش حضور در سوریه از همان ابتدای کتاب ضرب می‌گیرد و با فراز و فرودها و تعلیق هایی که به اندازه است از ضربش نمی‌اندازد. همراه با سید ما هم نگران جور شدن اعزام می‌شویم. حتی وقتی سوار هواپیما می شود. بدلیل لغو سفرهای پی در پی قبلی، باز با خود می‌گوییم نکند این هم واقعی نباشد و احیاناً سید خواب می بیند و یا مقصدمان جایی غیر از سوریه باشد و یا ... . و باز هم در ادامه کتاب کلمه لغو سفر را دوباره بخوانیم. جان به لب می‌شویم به همراه سید، تا اینکه با چشمِ جان، حرم عقیله بنی هاشم را می‌بینیم.

توصیف واقعی و این‌بار متفاوت از میدان نبرد از دیگر ویژگی های کتاب «ممنوع الخروج» است. همان که فرمانده می‌گوید: «نبرد در سوریه حتما در خط مقدم و خاکریز و چشم در چشم داعشی و جبهه النصره و حرامی‌ها نیست.»

بدین وسیله و ناخودآگاه هم چنان که در سوریه هستیم با مجموعه‌ای پردامنه از فعالیت‌های پشت جبهه و البته در میدانِ جهاد آشنا می‌شویم. یعنی آنچه که فضای رسانه‌ای و شبکه‌های اجتماعی و مجازی برایمان و در اذهانمان ساخته اند که سوریه یعنی فقط اسلحه و داعشی و خمپاره و اسارت و شهید شدن و... حالا طور دیگری سوریه را می فهمیم و می خوانیم. جالب آنکه ابونصیر، شخصیت قصه ما هم همین نگاه را دارد و دنبال گمشده‌ای است که حال و هوای نبرد و جنگ و شهادت و اینها را با خود داشته باشد. در حالی‌که سوریه و میدان مقاومت همین است. مجموعه‌ای از اتفاقات ریز و درشت و مهم و به ظاهر غیرمهمی که بسته به زمان و موقعیت و مسائل کلان و... در میدان محقق می‌شوند و ما نمی‌دانیم. او در منطقه دوباره آموزش می‌بیند، همچنان نگهبانی می‌دهد، کار فرهنگی می‌کند، به ترابری و پشتیبانی می رود. و هم چنان انتظار می‌کشد برای رفتن به خط مقدم. او نمی داند که در میانه خط مقدم است و اگر نبود همین خطوط لجستیکی، در خطوط پیش‌رو کاری پیش نمی رود. اصلا تمامی خطوط نبرد، همچون میدانی در گردش هستند و دوستانی را که امروز می بیند فردا بر روی تابوتش می‌نشیند و اشک می‌ریزد.

به همین دلیل یکی دیگر از مزیت های کتاب «ممنوع الخروج» توصیف بسیط و عادی زندگی سراسر شوق شهادت رزمندگان در زمان‌های پیش از عملیات در طول و عرض شبانه روز آنهاست.

به واقع اگر بخواهیم به یک کلان روایت با محوریت مدافعان حرم برسیم، لازم است همه ابعاد زیست رزمندگان و مراحلی چون قبل از اعزام، پشتیبانی جنگ، عملیات‌ها، اسارت، دشمن‌شناسی و ابعاد بین‌المللی، رسانه، جبهه خودی و طرف‌های درگیر و سایر اضلاع جبهه مقاومت را با هم بررسی کنیم.

کتاب «ممنوع الخروج» حاصل تحقیق اسماعیل هاشم‌آبادی و تدوین محمد حکم‌آبادی است که در 216 صفحه توسط انتشارات راه یار منتشر شده است.

1404/07/26
شهید شیرعلی سلطانی

شهید شیرعلی سلطانی

شهید شیرعلی سلطانی

شهید شیرعلی سلطانی را همه با نام «سردار بی‌سر» می‌شناسند. با مرام و پهلوان‌مسلک بود؛ با اینکه جوانی بیش نبود، حرمت و اعتبار داشت و سخنش را می‌خواندند. او بانی مسجد المهدی(عج) در کوشک قوامی شیراز بود. همان مسجدی که امروز آرامگاهش را در دل خود جای داده است.

سردار بی‌سر؛ یادنامه شهید شیرعلی سلطانی

سردار بی‌سر؛ یادنامه شهید شیرعلی سلطانی و روایت همسرش در «خانوم ماه»

در دل مسجدی کوچک، آرامگاه مرد بزرگی است؛ مردی که پیش از شهادت، کنار دیوار خانه‌ی خدا برای خود مأمنی ساخته بود و در پناه آن، با معبود و معشوقش خلوت می‌کرد و آرام می‌گرفت. مسجد اگرچه کوچک و ساده است، اما در دل محله‌ای قدیمی، دریادلی را در خود جای داده که مردم شیراز به وجودش افتخار می‌کنند. قبر او در پایین کتابخانه مسجد است؛ گویی از همان ابتدا می‌دانسته که این خانه کوچک قرار است میزبان بسیاری از دل‌های عاشق باشد. به حرمت آقای خویش، پایین مجلس را برگزیده؛ همان‌گونه که در زندگی نیز فروتنی و تواضع سرلوحه‌اش بود.

شهید شیرعلی سلطانی را همه با نام «سردار بی‌سر» می‌شناسند. با مرام و پهلوان‌مسلک بود؛ با اینکه جوانی بیش نبود، حرمت و اعتبار داشت و سخنش را می‌خواندند. او بانی مسجد المهدی (عج) در کوشک قوامی شیراز بود؛ همان مسجدی که امروز آرامگاهش را در دل خود جای داده است.

و این همه، تنها گوشه‌ای از زندگی پرشور اوست؛ زندگی‌ای که از کوچه‌های قدیمی شیراز آغاز شد و در میدان‌های نبرد به اوج رسید. برای شناخت بهتر این مسیر، باید به زندگینامه‌اش بازگردیم؛ به روزهایی که عشق، ایمان و جوانمردی در وجودش شکل گرفت و او را به «سردار بی‌سر» تبدیل کرد.

زندگینامه شهید شیرعلی سلطانی

شهید شیرعلی سلطانی سال 1327 در خانواده‌ای متدین در محله کوشک قوامی شیراز چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در مکتب‌خانه آغاز کرد و تا کلاس ششم ادامه داد، اما شور و علاقه‌اش به معارف اسلامی او را به حوزه علمیه کشاند و به جمع طلاب پیوست.

از همان سال‌های جوانی، در مبارزات انقلابی علیه رژیم پهلوی حضور فعال داشت و بارها توسط ساواک بازخواست شد. او در کنار فعالیت‌های سیاسی، به تبلیغ دین، روشنگری علیه بهائیت، و ارتباط با علمای بزرگ شهر همچون شهید دستغیب و شهید محلاتی پرداخت. همین خصوصیات باعث شد در دل مردم جایگاه ویژه‌ای پیدا کند.

راهش را با واسطه‌ی عشق به آقا برگزید. می‌گفت در خواب دیده لباسی سبز به او هدیه شده و او را «سرباز امام زمان» خطاب کرده‌اند. همین عشق به حسین(ع) بود که پایش را به جبهه باز کرد و مسیر زندگی‌اش را رقم زد. علاوه بر فعالیت‌های تبلیغی، ذوق ادبی او نیز زبانزد بود؛ دو دیوان شعرش را با اجازه امام خمینی(ره) به چاپ رسانید. شهید شیرعلی سلطانی مسئول تبلیغات سپاه شیراز بود.

شهید سلطانی در عملیات فتح بستان بر اثر موج انفجار به شدت مجروح شد و حتی به‌اشتباه در کنار پیکر شهدا به سردخانه منتقل گردید؛ اما نشانه‌ای از حیات دوباره در وجودش دیده شد و بار دیگر به میدان بازگشت. سرانجام در عملیات فتح‌المبین، یکم فروردین 1361، همراه جمعی از رزمندگان در خط مقدم جبهه شوش به شهادت رسید.

این‌ها تنها بخش کوچکی از پازل زندگی شهیدی است که ایمان، اخلاق و بصیرت سیاسی‌اش الهام‌بخش نسل‌هاست. اما برای لمس همه زوایای این زندگی، باید به روایتی کامل‌تر پناه برد؛ روایتی که در کتاب خانوم‌ماه با ظرافت و با استناد به خاطرات همسر ایشان به تصویر کشیده شده است. اثری که نه‌تنها شرح زندگی یک شهید، بلکه روایتی عاشقانه از روزگار جنگ است.

کتاب خانوم ماه: روایتی از همسر شهید شیرعلی سلطانی

بخشی از جذابیت هشت سال دفاع مقدس به آدم‌های آن روزها برمی‌گردد؛ به تصمیم‌هایی که گرفتند و سرنوشت‌هایی که برای خود و خانواده‌شان رقم زدند. کتاب «خانوم‌ماه» داستان شنیدنی یکی از آدم‌های این دوران را نقل می‌کند؛ سرگذشت بانویی که همسر «سردار بی‌سر فتح‌المبین» بود.

کتاب خوش‌خوان و تأثیرگذار «خانوم ماه» داستان خانم‌ناز علی‌نژاد، همسر شهید شیرعلی سلطانی، را در سه فصل روایت می‌کند. او که در خانواده‌ای شهیدپرور رشد کرده بود، همسرش را بارها تا خط مقدم بدرقه کرد. این مسیر سرانجام به جایی رسید که پیکر بی‌سر همسرش را در قبری که خود از پیش آماده کرده بود، به خاک سپرد. این کتاب نه‌تنها قصه‌ای عاشقانه و انسانی از دل روزگار جنگ است، بلکه تصویری روشن از نقش پررنگ زنان در پایداری خانواده و مدیریت روزهای دشوار جنگ ارائه می‌دهد.

نویسنده اثر، ساجده تقی‌زاده، با نثری روان و شیرین کوشیده است سهم زنان در دفاع مقدس را برجسته سازد. او پیش‌تر برای کتاب‌های «ما علیه ما» و «نامه‌ای برای رها» جوایز مهمی همچون کتاب سال دفاع مقدس و کتاب سال رشد را دریافت کرده است. «خانوم ماه» نیز پیش از انتشار موفق شد جایزه بخش رمان جشنواره بوی خاک را از آن خود کند و پس از چاپ توسط انتشارات به‌نشر مورد استقبال خوانندگان و منتقدان قرار گرفت.

کتاب خانوم ماه با پرداخت دقیق به خاطرات جنگ، روابط خانوادگی و فضای فرهنگی و اجتماعی شیراز، تجربه‌ای ملموس از آن دوران را پیش چشم مخاطب می‌گذارد. «خانوم ماه» تنها یک روایت مستند نیست؛ داستانی است الهام‌بخش از ایمان، عشق و استقامت زنی که در کنار همسرش ایستاد و معنای دیگری به زندگی بخشید.

سفارش کتاب خانوم ماه با تخفیف ویژه از وبسایت کتابستان معرفت از اینجا
1404/07/18
چگونه بر افت مطالعه غلبه کنیم؟ 14 راهکار عملی

چگونه بر افت مطالعه غلبه کنیم؟ 14 راهکار عملی

شما عاشق کتاب خواندن هستید. قفسه‌ کتاب‌های‌تان گواهی بر این عشق است؛ پر از دنیاهای کشف‌نشده و داستان‌های نخوانده. اما چند هفته، یا شاید حتی چند ماه است که یک دیوار نامرئی بین شما و کتاب‌هایتان فاصله انداخته. هر بار که سعی می‌کنید یکی را بردارید، ذهنتان جای دیگری پرسه می‌زند، کلمات بی‌معنی به نظر می‌رسند و آن لذت همیشگی غرق شدن در داستان، غائب است.اگر این سناریو برایتان آشناست، تبریک می‌گویم (یا شاید بهتر است بگویم، خوش آمدید!)، شما به باشگاه بزرگ کتاب‌خوان‌هایی پیوسته‌اید که دچار “افت مطالعه” یا “Reading Slump” شده‌اند. این پدیده کاملاً طبیعی، به طرز شگفت‌انگیزی رایج است و حتی برای پرشورترین و حرفه‌ای‌ترین کتاب‌خوان‌ها هم اتفاق می‌افتد.

افت مطالعه (Reading Slump) دقیقاً چیست؟

افت مطالعه دوره‌ای زمانی است که در آن فرد، علی‌رغم علاقه قبلی، انگیزه، اشتیاق یا توانایی تمرکز خود برای خواندن را از دست می‌دهد. این حالت می‌تواند ناشی از عوامل مختلفی باشد:

استرس، خستگی و مشغله زیاد زندگیتمام کردن یک کتاب فوق‌العاده که جای خالی‌اش حس می‌شودگیر کردن در کتابی که دوستش ندارید و رها هم نمی‌کنیدخواندن بیش از حد یک ژانر خاص و احساس یکنواختی

مهم‌ترین نکته این است که بدانید این تقصیر شما نیست و یک تجربه انسانی کاملاً نرمال است.

 

چگونه از شر اُفت مطالعه خلاص شویم؟ 15 راهکار عملی و نجات‌بخش

آماده‌اید تا دوباره با کتاب‌ها آشتی کنید؟ این راهکارها را امتحان کنید:

بخش اول: تغییر رویکرد و برداشتن فشار

با خودتان مهربان باشید و فشار را بردارید!

اولین و حیاتی‌ترین قدم این است که خودتان را سرزنش نکنید. افت مطالعه طبیعی است. به خودتان اجازه استراحت و فاصله گرفتن بدهید. کتاب خواندن باید لذت‌بخش باشد، نه یک وظیفه اجباری.

یک کتاب محبوب قدیمی را دوباره بخوانید (بازگشت به منطقه امن)

بازگشت به دنیای آشنا و دوست‌داشتنی یک کتاب محبوب قدیمی، مانند دیدار با یک دوست صمیمی است. این کار می‌تواند راحتی و لذت خواندن را بدون فشارِ کشف یک دنیای جدید، به شما یادآوری کند.

کتابی که باعث افت مطالعه شده را بی‌رحمانه رها کنید!

اگر حس می‌کنید یک کتاب خاص شما را در این حالت گیر انداخته، با آن خداحافظی کنید. لازم نیست هر کتابی را که شروع می‌کنید تمام کنید. آن را کنار بگذارید و سراغ چیز جدیدی بروید که شما را هیجان‌زده کند.

صبور باشید و به تلاش‌های کوچک ادامه دهید

بازگشت به ریتم عادی مطالعه ممکن است زمان ببرد. به خودتان سخت نگیرید. حتی خواندن یک صفحه هم یک پیروزی است. به تلاش‌های کوچک خود ادامه دهید و به فرآیند اعتماد کنید. بخش دوم: تغییر محتوا و فرمت مطالعه

ژانر را به طور کامل عوض کنید

اگر همیشه رمان‌های سنگین می‌خواندید، سراغ یک کتاب غیرداستانی در حوزه مورد علاقه‌تان، یک کمیک بوک یا رمان گرافیکی، یک کتاب طنز یا حتی یک مجله جذاب بروید. تغییر فضا می‌تواند موتور مطالعه‌تان را دوباره روشن کند.

به سراغ کتاب‌های کوتاه‌تر بروید (طعم موفقیت سریع!)

خواندن یک کتاب حجیم در دوران افت مطالعه می‌تواند دلهره‌آور باشد. در عوض، داستان کوتاه، نُوِلا (رمان کوتاه)، یا مجموعه‌ مقالات را امتحان کنید. تمام کردن سریع یک کتاب به شما حس موفقیت می‌دهد و انگیزه شما را تقویت می‌کند.

کتاب صوتی گوش دهید (خواندن بدون زحمت)

گاهی مشکل ما با عمل فیزیکی خواندن و تمرکز چشم است. در این حالت، کتاب‌های صوتی یک راه حل عالی هستند. بگذارید هنگام رانندگی، پیاده‌روی یا انجام کارهای خانه، داستان بدون زحمت زیاد به گوشتان برسد و شما را دوباره به دنیای قصه‌ها وصل کند.

یک اقتباس سینمایی یا سریالی تماشا کنید

تماشای فیلم یا سریالی که از روی یک کتاب ساخته شده، می‌تواند کنجکاوی شما را برای خواندن منبع اصلی و مقایسه آن با اقتباس، برانگیزد. بخش سوم: تغییر محیط و ایجاد انگیزه بیرونی

فضای مطالعه‌تان را تغییر دهید

اگر همیشه در اتاق خواب یا روی یک مبل خاص کتاب می‌خوانید، محیط را عوض کنید. به پارک بروید، در یک کافه دنج بنشینید، به کتابخانه سر بزنید یا حتی جای صندلی‌تان را در خانه تغییر دهید. یک محیط جدید می‌تواند حسی از تازگی و شروع دوباره ایجاد کند.

بدون هدف خاصی در کتاب‌فروشی یا کتابخانه بگردید

گاهی بهترین راه برای پیدا کردن کتاب بعدی، گشت‌وگذار بی‌هدف است. اجازه دهید جلدها، عناوین و خلاصه‌های پشت کتاب شما را به سمت خودشان جذب کنند. شاید کتابی که اصلاً انتظارش را ندارید، همان چیزی باشد که طلسم افت مطالعه شما را می‌شکند.

با دوستان کتاب‌خوان صحبت کنید (اشتیاق مسری است!)

با دوستانتان که اهل مطالعه هستند تماس بگیرید یا ملاقات کنید. شنیدن اشتیاق آن‌ها درباره کتاب‌هایی که اخیراً خوانده‌اند، می‌تواند انگیزه و هیجان را به شما نیز منتقل کند.12. به یک باشگاه کتاب‌خوانی بپیوندید (قدرت تعهد)

عضویت در یک باشگاه کتاب‌خوانی (حضوری یا آنلاین) می‌تواند معجزه کند. تعهد به گروه و داشتن یک برنامه مشخص برای خواندن یک کتاب تا تاریخ معین، می‌تواند شما را به آرامی به مسیر برگرداند.

چالش‌های کتابخوانی کوچک و دست‌یافتنی تعیین کنید

به جای اهداف بزرگ، چالش‌های کوچکی برای خودتان بگذارید. مثلاً: “خواندن 10 صفحه در روز به مدت یک هفته” یا “تمام کردن یک داستان کوتاه تا آخر هفته”. موفقیت در این چالش‌های کوچک، اعتماد به نفس شما را بازمی‌گرداند.

مطالعه را با فعالیت دیگری ترکیب کنید

سعی کنید کتاب خواندن را به یک عادت روزمره دیگر گره بزنید. مثلاً چند صفحه هنگام نوشیدن چای صبحگاهی، 10 دقیقه در وسایل نقلیه عمومی، یا 15 دقیقه درست قبل از خواب.

گاهی بهترین راه، فاصله گرفتن کامل است!

اگر هیچ‌کدام از این‌ها جواب نداد، شاید مغز شما واقعاً به یک استراحت کامل نیاز دارد. برای چند روز یا یک هفته، کتاب‌ها را کاملاً کنار بگذارید و به سرگرمی‌های دیگرتان (فیلم دیدن، ورزش، نقاشی و…) بپردازید. اغلب پس از این فاصله، با اشتیاق بیشتری به سراغ کتاب‌ها باز خواهید گشت. نتیجه‌گیری: افت مطالعه، یک دست‌انداز است نه پایان راه!

افت مطالعه پایان دنیا نیست؛ این فقط یک توقف کوتاه در جاده لذت‌بخش و بی‌پایان کتابخوانی است. این دوره به شما یادآوری می‌کند که با خودتان مهربان باشید، به نیازهای ذهنی‌تان گوش دهید و به یاد داشته باشید که هدف اصلی، لذت بردن از کتاب‌هاست، نه تبدیل آن به یک وظیفه طاقت‌فرسا و رقابت برای خواندن تعداد بیشتر.

با کمی صبر، امتحان کردن راهکارهای مختلف، و اجازه دادن به خودتان برای استراحت، مطمئن باشید که دوباره شور و اشتیاق خواندن را پیدا خواهید کرد و به زودی دوباره در دنیای کلمات غرق خواهید شد.

1404/07/11
خلاصه کتاب تنها گریه کن

خلاصه کتاب تنها گریه کن

کتاب تنها گریه کن نوشته اکرم اسلامی، روایت خواندنی زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان است که در انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده و توسط رهبری تفریظ شده است.

موضوع کتاب تنها گریه کن

موضوع کتاب تنها گریه کن روایت زندگی مادر شهید محمد معماریان است. اشرف سادات منتظری در مبارزات پیش از انقلاب در رأس مبارزان انقلابی حضور داشته اند. خانم اشرف السادات منتظری قهرمان داستان در آن مقطع در تهران و قم به طور مداوم در حال فعالیت و مبارزه بودند.

خلاصه کتاب تنها گریه کن

خلاصه کتاب تنها گریه کن، دو بخش است. بخش اول به مبارزات انقلابی خانم منتظری در قم و تهران می‌پردازد و نمایی کلی از سیمای زنی مجاهد را نشان می دهد که نقشی پررنگ و ستودنی در پیروزی انقلاب داشت. بخش دوم کتاب به خاطرات مادر از زمان جنگ اختصاص دارد و شهادت فرزند دلبندش محمد و همچنین فعالیت‌های این مادر برومند پس از جنگ و مشارکت‌های سازنده‌اش در کارهای خیر مردمی و اجتماعی می پردازد.

در این کتاب از همان ابتدای کودکیِ اشرف‌سادات منتظری را می‌خوانید: از زمانی که در روستا زندگی می‌کرد و در خانۀ پدری در قم، دختری سرزنده و شاداب و بازیگوش بود. از توت‌تکانی‌هایشان لای درخت‌های انار که به آن‌ها اناربوته می‌گفته‌اند، از کِش‌رفتن تخم مرغ‌ها و یواشکی نیمرو خوردن با خواهرش. از بالارفتنش از دیوار راست و سقوط‌های خنده‌دار و دردناکش. تا اینکه به سن بلوغ و دوران ازدواج می‌رسد و عروس می‌شود.

بخش دیگری که در این خلاصه کتاب تنها گریه کن، می‌خواهیم به آن اشاره کنیم، دوران نوجوانی و بزرگسالی اشرف سادات است. اشرف‌سادات با حبیب معماریان ازدواج کرد و وارد رابطۀ عاشقانه و زیبای زناشویی‌اش شد. اولین فرزندشان فاطمه بود و نوزده ماه بعد، محمد به دنیا آمد که بعدها شهید شد. ماجرای بیماری سخت محمد و جواب‌کردنش توسط پزشک‌ها و شفا یافتنش، جزو بخش‌های شیرین این اثر است.

مادر شهید محمد معماریان، بعد از سفر حجی که به مکه می رود، برمی‌گردد و در اوایل شلوغی‌های انقلاب در زمان شاه، یک زن انقلابی می‌شود و در تظاهرات شرکت می‌کند. به مبارزان انقلابی در خانه‌شان پناه می‌داده و به آن‌ها کمک های زیادی می کرده است. از پخش‌کردن اعلامیه، تا کارهای دیگرِ یک مبارز انقلابی. تا زمانی که در سال 1357 امام خمینی وارد ایران می‌شوند و انقلاب پیروز می‌شود و اشرف‌سادات به تهران می‌رود و در آن‌جا ماندگار می‌شود.

این قسمت زندگی اشرف سادات منتظری را هم بد نیست در این خلاصه کتاب تنها گریه کن، تقدیمتان کنیم: او بعد از انقلاب وارد بسیج می‌شود، با جهاد سازندگی همکاری می‌کند و خانه‌شان را تبدیل می‌کند به پاتوق جهادگرها. همسرش، حاج‌حبیب معماریان هم راهی جبهه‌ها می‌شود. در این زمان، حال‌وهوای اشرف سادات این بوده که چرا مرد نشده تا بتواند اسلحه دست بگیرد و در جبهه‌ها با دشمن بجنگد!

بخش هایی از متن کتاب تنها گریه کن

1 – یک وقت هست آدم با خانوادهٔ شوهرش مشکلی ندارد و فقط رفت وآمد می‌کند، یک وقت هست که با خانوادهٔ شوهرش صمیمی می‌شود، خودمانی و خانه یکی؛ محبتشان را به دل می‌گیرد. ما این شکلی بودیم. من هرچه ازشان دیدم، خوبی و صمیمیت بود. همراه دوتا جاری دیگرم و مادرشوهرمان توی یک خانه زندگی می‌کردیم. روزمان تا آمدن مردها، دور هم می‌گذشت. نوعروس بودم، ولی مستقل. چند ماه اول، پخت وپزم از مادرشوهرم جدا بود. خودم خواستم و سفره یکی شدیم. گفتم: «دو نفر ماییم، دو نفر شما، آن هم توی یک خانه. چرا دوتا سفره پهن کنیم؟» عروس ده ماهه بودم که دخترم به دنیا آمد. پدرشوهرم، اولْ بزرگ خانواده خودش بود، بعد فامیل. بزرگ‌تری اش هم فقط به سن وسال و ریش سفیدش نبود؛ آن قدر دلسوز و مهربان بود که خودش و حرفش روی چشممان جا داشت. اسم بچه را گذاشت فاطمه و ما هم روی حرفش حرف نزدیم. حبیب مرد زحمت کشی بود. صبح زود می‌رفت سر ساختمان و آخر شب خسته برمی گشت. بنایی کار راحتی نبود. اصلش، هیچ کاری راحت نیست.

مردها صبح به صبح می‌رفتند و آخر شب به سختی خودشان را تا خانه می‌کشاندند. یک لقمه غذا خورده و نخورده، چشمشان گرم خواب می‌شد. گاهی برای کار و کاسبی بهتر می‌رفت یک شهر دیگر و روزها می‌گذشت و ازش بی خبر بودم. من می‌ماندم و فاطمه که برایم مثل عروسک بود. حسابی سرم را گرم کرده بود؛ منتها مریضی ام خوب نشده بود و بقیه خیلی مراقبم بودند. عزیز، بیشتر از همه غصه می‌خورد و فکرش مانده بود پیش من. گاهی که می‌رفتم خانه شأن، احوالم را خبر می‌گرفت و مدام از دیروز و روز قبلش می‌پرسید. باید خیالش را راحت می‌کردم که خوبم، ولی هم او و هم بقیه، می‌دانستند ازحال رفتن من خبر نمی‌کند. می‌گفت: «اگه بی هوا وقتی بچه تو بغلته بیفتی، من چه خاکی به سر کنم؟» همه می‌ترسیدند که وقتی می افتم، سرم به جایی بخورد و دردسر شود؛ این بود که با اوستا حبیب صحبت کردیم و قرار شد برویم طبقه بالای خانه آقاجانم زندگی کنیم. این طوری خیال آنها هم راحت بود؛ مادر و خواهرهایم دور و برم بودند. همان جهیزیه مختصر را بستیم و خانه جدید بازشان کردیم. هر طوری بود، سرم را گرم می‌کردم. وقت که اضافه می‌آوردم و بچه خواب بود، گاهی مشغول خیاطی می‌شدم. یک بلوز ساده برای خودم یا فاطمه می‌دوختم و کلی ذوق می‌کردم.

2- آن اوایل که جنگ شروع شد، ما فکر می‌کردیم خیلی زود تمام می‌شود. به خیالمان هم نمی‌رسید که هی جوان‌ها بروند و برنگردند، مردها سایه‌شان از سر زن و بچه‌هایشان کم شود و زن‌ها تلاش کنند قوی روی پا بمانند و بچه‌هایشان را دست‌تنها بزرگ کنند. ما بارها و بارها هر چیزی را که به فکرمان می‌رسید، پشت کامیون‌ها بار بزنیم و هر دفعه توی دلمان دعا کنیم دفعهٔ آخر باشد و خیلی زود شر جنگ از زندگی‌مان کم شود، ولی نشود و دوباره سبزی خشک کنیم و لباس بدوزیم و چشم به راه، بغضمان را فرو بخوریم و به هم دلداری بدهیم

3- محمد ولی برای اولین بار، حرف مرا رد کرد. جواب داد: «مامان جان! ببخشیدا، ولی من این حرف شما رو قبول ندارم. چرا همیشه می‌گین خوش به حال شماها که مرد هستین و می‌تونین برین جبهه؟ خدا به‌اندازهٔ وظیفهٔ هرکسی بهش تکلیف کرده و ازش سوال می‌کنه. شما که خانومی اگه وظیفه ا‌ت به‌اندازهٔ دوختن یه درز از لباس رزمنده‌ها باشه و ندوزی، مسئولی؛ من اگه تکلیفم رفتن باشه و نرم. وقتی هرکسی جایی که باید باشه رو خالی بذاره، یه قسمتی از کار جنگ لنگ می‌مونه. کار که برای خدا باشه، دیگه آشپزخونه و خط مقدم نداره. قیچی قندشکنی و چرخ خیاطی و کارد آشپزخونه هم با اسلحه فرقی نمی‌کنه».

1404/07/10